کمیلکمیل، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

دوران مادرانه

لب جوی نشسته ایم و گذر عمر میکنیم اینجوری...

این روزا کمیل می تونه تا حداکثر یک دقیقه بدون کمک بشینه.نهایتش دو دقیقه ست دیگه، بعدش اگه حواسمون بهش نباشه میفته؛ که البته چند باری پیش اومده.الان با بالشت ایمنیش می کنیم.دیگه باید براش صندلی غذا بگیرم تا غذا دادنش راحت تر شه و ریخت و پاش هاش هم کمتر. دوستان گاهی امیدواری میدن که ببرش دکتر! چرا نمی تونه بشینه یا چهار دست و پا بره یا حتی سینه خیز. اوایل خیلی نگران شدم، حتی به فکر ویزیتش افتادم؛ خدا سایه پدر و مادرها رو روی سرما جوون های بی تجربه حفظ کنه، مادرم وقتی شنید چرا دارم میبرمش کلینیک کلی بهم خندید و از تفاوتهای شخصیتی بچه ها گفت و دلمو قرص کرد. چیزایی رو می خواستم از یکی بشنوم تا حالمو بهتر کنه گفت. از دختر بچه سه ساله ای توی ...
6 شهريور 1394

کمیل شیرین من

دارم نماز میخونم . کمیل که با فاصله پشتم دراز کشیده بود به سمت کنارم کمی وول خورده . میرم رکوع ... صدای غش غش خندیدنش بلند میشه . تو نماز کنجکاو میشم به چی داره اینقدر باهیجان می خنده ! میرم سجده ... دوباره صداش گوشمو پر میکنه ... دوباره و دوباره ... باهر حرکت من . آهاااااااااااااان ... نیم وجبی داره به تکونای من میخنده ! تا آخر نماز نمی فهمم چی خوندم . صدای کمیل مدام می پیچه تو خونه ... غش کرده از خنده .( حمید داره نگاهمون میکنه و شیطنت امیز لبخند میزنه .) خدایا می دونم خیلی پرروئیه ... ولی این نمازای نصفه و نیمه مون رو بپذیر دیگه ... ******* کمیل عاشق سوارشدن روی شونه هامونه . تا میذاریش روی کول ومی تونه با گرفتن موها ی...
19 مرداد 1394

مادر شگفت انگیز

خیلی وقته دارم به این فکر میکنم ای کاش میشد مثل شخصیت مادره تو انیمیشین چهارشگفت انگیز باشم؛ همه جامو کش بدم ! مثل الانی که تو اتاق نشستم و به کمیل شیر میدم، دستامو برسونم تا آشپزخونه ناهار رو تا رسیدن حمید حاضرکنم . ظرفهای مونده رو بشورم و ... . یا برسونمشون تا هال و وسایل بازی ریخته و پاشیده رو جمع کنم و ... . چی مییییییشد اگه میشد !!!  
19 مرداد 1394

زنانه های مادری ام...

این روزها خیلی کدبانو شده ام . خودم هم باورم نمیشود . منی  که اوایل زندگی مشترک با حمید هنوز رنگ و بوی شلختگی های مجردی داشتم . حالا برای بی نظمی های خونه و ریخت و پاش ها حرص میخورم . البته خانه ی یه خانم بچه دار به تمیزی و شیکی یه بانوی تازه ازدواج کرده نمیشود . هیچ وقت !  بالاخره  گوشه ای از هال در اشغال بیست و چهارساعته ی یک عدد روروئک رنگی رنگی ست . هرازگاهی توپ هایی که از دست بچه قل خورده زیر مبل فراموش میشود تا ... خدا میداند کی یکی ان زیر پیدایش کند ... اگر نه میرود تا وقت جاروکشی . ممکن است دندانگیر بچه را وقتی مهمان روبرویتان نشسته زیر کوسن پیدا کنید،ان هم درحالیکه خانه رو  تمام روز مثل کوزت سابیده اید...
16 مرداد 1394

آلبوم شش ماهگی

البوم شش ماهگی الهی قربون خنده هات  بشم...با اینکه تب واکسن اذیتش میکرد یه عکس پرسنلی با پشت زمینه میوه ای تو رو روی بند لباسا آویزون نکردن؟! بعد از یه ابتنی تابستونی.. دیگه نمی شد تار نشن... ما از شیشه شیرمون بعنوان دندونگیر استفاده می کنیم... در این حد! کجا رفت؟! فرشته کوچولوی خودمی... خیلی هندونه دوست داره به خدا می سپارمت عزیزدلم ...
16 مرداد 1394

کمیل شیرین من

* کمیل به صدای عطسه کردن من می خنده،قهقهه می زنه!!!مخصوصا به صدای اخرش... باباش میگه خب بچم دوس داره.بازم عطسه کن. * هر چیزی تو دستمونه یا احیانا در حال وول خوردنه باید! توسط کمیل لمس و چشیده شه.باباش داره رانندگی میگنه.نیم وجبی از توبغلم مثل گربه خودشو تا فرمون کش داده و دستاشو بهش رسونده.ولشم نمی کنه! * یه موز واسه همسر پوست گرفتم،افطار کنه.نیم وجی مون انگشتاشو فرو کرده توش و تکون میده.ول کن قضیه هم نیست.بابای بیچاره بعداز ده دقیقه پوره موز میل کردن. ...
6 مرداد 1394

اولین پابوس...

از اردیبهشت پارسال تا حالا پامونو از سبزوار بیرون نذاشته بودیم.نهایتش تا خونه مادر همسر که یه ساعتی راهشه می رفتیم و شب نشده برمی گشتیم.از زمان تولد کمیل که دیگه هیچی! خلاصه حسابی خونگی شده بودیم .همسر بنده خدا، که خانوادگی زیاد مسافرت می رفتن خیلی دمغ بود. چند بار پیشنهاد سفر بهمون شد ولی سردی هوا و بعدش هم گرمی زیاد سبزوار جرئتش رو بهمون نمی داد تا اینکه... عموهای کمیل و ما جمع بودیم منزل خانواده همسر؛ خانواده حمیدجان می خواستن برن مشهد و ما هم اضافه شدیم.خوشحال شدم که بعد از چهارده ماه هوایی تازه می کنیم. ولی هیچی برای یه مسافرت چندروزه اماده نبود. خانواده همسر هم وقتی تصمیم به سفر گرفتن که ما دیگه نمی تونستیم بریم خونه و اسباب سفر ب...
6 مرداد 1394

امروزمون امروزه...

  مشغول خوندن یه کتابی م  به اسم نکات طلایی روابط زناشویی . یه جاهاییش در مورد روابط زناشویی بعد از تولد بچه هاست . برام جالب بود که دقیقا داشت حال این روزای ما رو توصیف می کرد . از عادت مادرای ایرانی که بچه هاشون رو کنار خودشون روی تخت می خوابونن و همسرشون جدا میخوابه . از اینکه بهونه شون شیرخوردن بچه تو نصفه شب و عوض کردن پوشکشو و این چیزاست و بعدها که بچه بزرگتر میشه و شیر نمیخواد خودش از پدر ومادرش جدا نمی شه ... تازه اگه بعد از این مدت، مادر بشارت بارداری دوم رو نده !                          &n...
2 مرداد 1394