کمیلکمیل، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

دوران مادرانه

اولین پابوس...

از اردیبهشت پارسال تا حالا پامونو از سبزوار بیرون نذاشته بودیم.نهایتش تا خونه مادر همسر که یه ساعتی راهشه می رفتیم و شب نشده برمی گشتیم.از زمان تولد کمیل که دیگه هیچی! خلاصه حسابی خونگی شده بودیم .همسر بنده خدا، که خانوادگی زیاد مسافرت می رفتن خیلی دمغ بود. چند بار پیشنهاد سفر بهمون شد ولی سردی هوا و بعدش هم گرمی زیاد سبزوار جرئتش رو بهمون نمی داد تا اینکه... عموهای کمیل و ما جمع بودیم منزل خانواده همسر؛ خانواده حمیدجان می خواستن برن مشهد و ما هم اضافه شدیم.خوشحال شدم که بعد از چهارده ماه هوایی تازه می کنیم. ولی هیچی برای یه مسافرت چندروزه اماده نبود. خانواده همسر هم وقتی تصمیم به سفر گرفتن که ما دیگه نمی تونستیم بریم خونه و اسباب سفر ب...
6 مرداد 1394

مادرِمادرِمادر...

*تو بیمارستان... ساعت ملاقات اقوام با تازه مادر شده ها... مامان بزرگم اومده بود دیدار...تا مامانمو که دو روزی تو دوران بستریم پیشم مونده بود،دید: الهی مادر فدات شه!چقدر لاغر شدی! مامانم اما به صورت اشکی من تو NICO نگاه می کرد و صدای نازنین قربون صدقه ش میومد: الهی قربونت بشم مامان.غصه نخوریا. خدا بزرگه... من داشتم به دست انژوکت خورده کمیل نگاه می کردم و اشک میریختم: الهی من بمیرم مامان جون، این حالتو نبینم...* مادری قصه پرغصه و تکراری ست... مادری زایمان و متولد شدن یک نوزاد نیست... مادری تا پنجاه،شصت و هفتاد سالگی فرزندت ادامه دارد... تو مادر میشوی و فرزند اولویت اول و آخرت میشود...تو یکبار عزیزترین کسی بودی و حال یکی عزیزترین توست....
7 تير 1394