کمیلکمیل، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

دوران مادرانه

اولین پابوس...

1394/5/6 17:37
نویسنده : بهاربانو
1,053 بازدید
اشتراک گذاری

از اردیبهشت پارسال تا حالا پامونو از سبزوار بیرون نذاشته بودیم.نهایتش تا خونه مادر همسر که یه ساعتی راهشه می رفتیم و شب نشده برمی گشتیم.از زمان تولد کمیل که دیگه هیچی!

خلاصه حسابی خونگی شده بودیم .همسر بنده خدا، که خانوادگی زیاد مسافرت می رفتن خیلی دمغ بود. چند بار پیشنهاد سفر بهمون شد ولی سردی هوا و بعدش هم گرمی زیاد سبزوار جرئتش رو بهمون نمی داد تا اینکه...

عموهای کمیل و ما جمع بودیم منزل خانواده همسر؛ خانواده حمیدجان می خواستن برن مشهد و ما هم اضافه شدیم.خوشحال شدم که بعد از چهارده ماه هوایی تازه می کنیم. ولی هیچی برای یه مسافرت چندروزه اماده نبود. خانواده همسر هم وقتی تصمیم به سفر گرفتن که ما دیگه نمی تونستیم بریم خونه و اسباب سفر ببندیم. من و همسر با لباس تنمون و کمیل با ساکی که برای مهمونی چند ساعته بسته شده، راه افتادیم به سمت مشهد.

این اولین زیارتمون از زمان باردارشدنم و اولین پابوس کمیل بود.خدا رو شکر که گرمای هوا با بارونی که از روز قبل بارده بود به خنکی رفته بود و حال و هوای ما هم برای حرم پرکشیده بود.از سبزوار تا مشهد سه ساعتی بیشتر راه نیست و توی این مدت که نتونسته بودیم کمیل رو ببریم زیارت عذاب وجدان گرفته بودم که حق همسایگی اقاامام رضا رو به جا نیاورده بودیم.

کمیل یه پسرعموی هم قد و قواره خودش داره،اسمش پارسا ست.این اقا پارسا متولد فرودینه و کمیل دی. ینی نهایتا نه ماهی از پسرگلی بزرگتره. و با وجود این دوتا خیلی اتفاقات شیرین تو دور همی های ما می افته که این بار هم بی نصیب نبودیم و بازی شون با هم کلی ما رو میخندوند.جای شما خالی...

دیدن عمو هادی کمیل بعد از دوماه لذت بخش بود.  مناطق ییلاقی اطراف هم مثل دره ی آل و اخلمد هم همینطور، مهمان شدن برای شام و ناهار هم خوب و عالی بود... ولی حال و هوای حرم چیز دیگه ای بود.واقعا.

با اینکه من چند سالی دانشجوی همین شهر بودم وچندروز یکبار مشرف میشدم برای زیارت؛ ولی عجیب دلم تنگ شده بود برای این فضا. برای خودم هم عجیب بود این دلتنگی... دوبار اقا رو زیارت کردیم. سه نفری...

-----------------------------------------------------------------

ولی نشد دل سیر بچرخیم بین صحن ها و تجدید خاطره کنیم در دارالحجه؛ که دست من و همسر را به عطر فضای معنوی ثامن الحجج به هم پیوند زدند... نشد بگردیم بین رواق ها و حس هم جواری شکوفه بزند در دلمان...خدا کند دوباره دعوت بشویم...زود ِزودِزود... دلم مثل دختر بچه ای که هوس ابنبات قیچی کرده باشد و به بزرگترش نگاه کند و خواهش تا بدهد ان را، هوس دست نوازش پدرانه کرده است که بکشد بر سرم و زمزمه کند در گوشم که ما تو را فراموش نکرده ایم ولی تو چرا...چشمه ی اشکم خشک شده و دلم سنگ... شبهای قدرم بی قدر گذشت و نصیبم بیداری بود وبس...دلم دخیل به پنجره فولاد را می خواست که بشکند طلسم بیرحمی قلبم را و ارمغان بیاورد دل نازکتر از چینی را که تا صدای"بک یا الله..." را شنید زار بزند... رادیو معارف هم این روزها زورش به قفل بسته دلم نمی رسد... خیلی وقت است عطر ایمان و سیب از سرم پریده و شده ام عروس شیطان... ولی چشم هر چه گناهکار، نور را بو میکشد و تا به گنبد با صفای پدر نگاه می کند می شکند ود هزار تکه می شود. من با رندی ام تنها نجوا می کنم خدا مرا ببخش...

پی نوشت:

جنگ بین مون تمومی نداره. از من اصرار و از اون انکار...:

من می گم هرچیزی رو که نباید داد بچه تو دهنش کنه.

اون میگه اگه کم کم با میکروبای محیط زندگیش اشنا بشه باهاشون خو میگیره.و تو بزرگسالی کمتر مریض میشه.تنش مقوم تر میشه. بچه های قدیمی تو گل ولای کنار خیابون بزرگ میشدن و از شما ها خیلی سلام ترن.

من میگم تن یه بچه هفت ماهه هنوز برای تجربه کردن و جنگیده با میکروبای جدید خیلی جوونه.ممکنه کم بیاره.ممکنه یه ویروس،یه باکتری،یه میکروب قوی قاطی مهربونا(!) بیاد تو بدنش.ممکنه اتفاقی بیفته که نباید...

اون میگه...

من میگم...

این جنگ ادامه داره...مبارزات لفظی مامان بهار با یه مادربزرگ سی وهشت ساله!!!

پسندها (2)

نظرات (1)

صبا
7 مرداد 94 14:56
بازم غوغا کردی بانوجان، چقدر دلم احساس نزدیکی میکنه با قلمت دوستم با کلمه به کلمه ی نوشته ات دلم پرکشید برای حرم مطهرش که وقتی مهدیار یکسال رو تموم کرده بود توفیق نصیبمون شد و رفتیم پابوسشون، چه خوبه که مسافتتون اینقد کمه ما که 16_17ساعت روشاخشه!!! البته باید طلبیده شد و دوری و نزدیکی ملاک توفیق نیست... مامانت چقدر ماشاالله هزارماشاالله جوونن زنده باشن و سایه اشون رو سرتون! یکم راست هم میگنا ولی دیگه بیخیال بیخیال هم نشو ، به وفور دیدم مادرای وسواسی بچه هاشون هزار و یک نوع ویروس عجیب غریب سراغ بچه هاشون میاد خیلی سخت نگیر آسونم نگیر حد وسط رو بگیر من که ضرر نکردم
بهاربانو
پاسخ
ممنون از لطفتایشالله قسمت شمام بشه به زودی زود.دیگه الان افتادم روی ریل. مثل اوایل تولد کمیل جوش بیخودی نمی زنم.دیگه مامان خودش ه حواسش هست. خدا سایه همه پدر و مادرا رو روی سر جوونا شون نگه داره