کمیلکمیل، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

دوران مادرانه

سه ماهگی و سال نو

ماهگیت مبارک قندعسلم...     اولین نوروزت در کنارمون رو به خودم تبریک میگم...       کلوچه مامان ماهش شد... هورا... امسال اولین سال سه نفره مون بود و اتفاقات قبل و بعد از عید رنگ و بوی دیگه ای داشت... قبل از عید دو روز آخر باباحمید کارگاهو تعطیل کرد و خونه تکونی مون شروع شد...البته خونه ما زیاد کثیف هم نبود. روزاخر سال هم هممون رفتیم خرید اول برای مامان بهاره بعد اقا کمیل بعدشم بابای فداکار... اینا اولین خریدای نوروزی کمیلم هست. با گل پسرم رفتیم برای عید دیدنی خونه اقوام بابا ومامان...پسرم با تراول هایی که گرفت ثروتمند شد... اینا عیدی های روز سوم هست که اومدیم خو...
16 فروردين 1394

آلبوم سه ماهگی

  لحظه تحویل سال پسرم منظم و مرتب لا لا بود...خخخخخخخ! ایششش... این مامانی هم همش ازم عکس میگیره!!! تمشک مامان از حموم اومده... اااااااااههه...صبح همگی بخیر...یه کم نرمش کنم!!! هااااااان... بلهههههه... مگه شیه؟!!! گفتم چیه؟! ای بابا!!! اوووووووووم بگو چی شده اینجوری نگاه میکنی دیگه!!! اوووووووووه چه جالب ... خخخخخخخخ... یه دنیا دوستون دارم ... اینم یه عکس پرسنلی از شازده کمیل کوچولو... ...
12 فروردين 1394

مبارکه پسرگلم...

  اقا کمیل مامان حالا دیگه می تونم بهت بگم پسرم گل پسرم... مبارک باشه...       هفته پیش کمیل خان اماده شدن برای یه اتفاق بزرگ تو زندگیشون... بعله... گل پسرم ختنه شد... پنج شنبه هفته قبل من و بابایی کمیل جونو بردیم پیش دکتر سعادتمند که دکتر نامبروان ختنه هست و دومادش کردیم.آقای سعادتمند همون دکتری هستش که بابایی رو هم بیست سال پیش ختنه کرده بوده...خخخخ! خدا رو بارها شکر کمیل دردونه اذیت نشد و زودزود خوب شد... ممنونم ازت که اینقدر اقا بودی و قوی... تلاشتو کردی و از این بحران تو این سن کم سربلند بیرون اومدی... قبل از انجام عمل همش نگران این بودم که نکنه تو سه ماهگی انجام این ...
24 اسفند 1393

تو این دو ماه چی گذشت!

سلام عزیزدل مادر این روزا و شبا خیلی به خودت وابسته م کردی و نمی تونم توجهمو از شما به کار دیگه ای معطوف کنم. هر بچه ای برای پدر و مادرش از تموم دنیا با ارزش تره و منم از این قضیه مستثنی نیستم. تموم جونم شمایی...   بابا حمید قلب منه و شما ضربانشی میوه دلم... البته این چندوقته باباحمید به حقش قانع نیست و یه کم به شما حسودی میکنه ولی پابه پای من تو رسیدگی به شما کمک میکنه روزا که برای ناهار میاد اغلب شما خوابی ولی شبا کلی باهات بازی میکنه...اونم چه بازیایی!!!     شما هر دوساعت یه بار مثل سابق شیر میخوری و نصفه شبا این بابایی هست که پامیشه آروغتو میگیره و من استراحت می کنم الهی قربون هر ...
2 اسفند 1393

60 روزگی

شصت روزگیت مبارک پسر دلبندم... دوماه... دوماه از بودنت باهام میگذره... دوماه از وابسته شدنمون به هم...سه نفری... محکم و جدا نشدنی... دوماه از روزا و شبای تکرارنشدنی... دو ماه بغل گرفتنات... شیرخوردنات...خواب و بیداری هات... دوماه از ریتم جدید زندگیمون که رو پایه رفتارای شما تنظیمش کردیم... دو ماه نگاه های عوض شده همه بهم چون دیگه مادر شدم... دو ماه تجربه حس خوب مادری...   ...
2 اسفند 1393

آلبوم تولد

قربونت برم می چرخی هرطرفی دوست داری...   ادامه مطلب هم داریماااااا... وقتی تو بغل مامانمی و دارن آروغتو میگیرن... میوه دلم و مامان عزیزم... قربون هردوشون برم بابا حمید داره آروغتو میگیره... اولین باری که تونستیم از خنده ت عکس بگیریم... البته این یه لبخند کوشولوئه! این عکس گیفت هایی هستش که درست کردیم.به مهمونای تولد شما که می اومدن بهمون سر می زدن هدیه می دادیم... الهی قربون چشای نازت بشم...عاشق این عکستم مامان جون. پسرم وقتی کلاهتو برمیداریم کلی عوض میشی... ...
11 بهمن 1393

تولدت مبارک پرنس کوچولو...

    سلام سلام من اومدم... من کی ام؟ من اقا کمیل هستم. تو تاریخ یک دی ماه سال نود و سه تو سن سی چهار هفته و چهار روزگی به دنیا اومدم با نزدیک سه هفته عجله برای دیدن این دنیا... (خاطرات این مدتی که یه عالمه اتفاقای جدید و مهم افتادو مفصل سر فرصت میام میگم... اگه نی نی بذاره...!) چندتا عکسای نی نی: سه تای اول مال روز ترخیصمون تو بیمارستانه...که کمیل جان دو روزشه... اینم مال چند روز پیشه دقیقا نمی دونم چندم ولی مال دهم به بعده... ...
19 دی 1393
1