کمیل شیرین من
دارم نماز میخونم.کمیل که با فاصله پشتم دراز کشیده بود به سمت کنارم کمی وول خورده.میرم رکوع...صدای غش غش خندیدنش بلند میشه.تو نماز کنجکاو میشم به چی داره اینقدر باهیجان می خنده! میرم سجده...دوباره صداش گوشمو پر میکنه... دوباره و دوباره... باهر حرکت من.آهاااااااااااااان... نیم وجبی داره به تکونای من میخنده!
تا آخر نماز نمی فهمم چی خوندم.صدای کمیل مدام می پیچه تو خونه...غش کرده از خنده.(حمید داره نگاهمون میکنه و شیطنت امیز لبخند میزنه.)
خدایا می دونم خیلی پرروئیه... ولی این نمازای نصفه و نیمه مون رو بپذیر دیگه...
*******
کمیل عاشق سوارشدن روی شونه هامونه.تا میذاریش روی کول ومی تونه با گرفتن موها یا گوشای مرکَب(!)خودشو کنترل کنه. و خیالش از امنیت مکانیش راحت میشه، تا بنا گوش دهنش باز میشه و بی صدا میخنده..ینی تو اسمونا داره سیر میکنه...
این جور موقع ها یکی از مواردی هست که آرزو می کردم کاش خدا یه کمی بچه ها رو محکم تر ساخته بود...اخه می ترسم این قدر از ذوق فشارش میدم یه روز له شه...
*******
عاشق وقتایی هستم که کمیل شیر میخوره.
وقتی خوابه و میخنده، صداش تو گلو می پیچه، می دونم ؛نمی خواد شیرش قطع شه.
وقتایی که بیداره و می خنده،گوشه لباش بالا می ره ، شیر از گوشه دهنش میریزه بیرون...با اون چشای تیله ای مشکیش بهم زل زده.
پی نوشت: عنوان فرزند شیرین من رو از دوست خوبم منصوره جون،نویسنده روزهای مادری قرض گرفتم.