لب جوی نشسته ایم و گذر عمر میکنیم اینجوری...
این روزا کمیل می تونه تا حداکثر یک دقیقه بدون کمک بشینه.نهایتش دو دقیقه ست دیگه، بعدش اگه حواسمون بهش نباشه میفته؛ که البته چند باری پیش اومده.الان با بالشت ایمنیش می کنیم.دیگه باید براش صندلی غذا بگیرم تا غذا دادنش راحت تر شه و ریخت و پاش هاش هم کمتر.
دوستان گاهی امیدواری میدن که ببرش دکتر! چرا نمی تونه بشینه یا چهار دست و پا بره یا حتی سینه خیز.
اوایل خیلی نگران شدم، حتی به فکر ویزیتش افتادم؛ خدا سایه پدر و مادرها رو روی سرما جوون های بی تجربه حفظ کنه، مادرم وقتی شنید چرا دارم میبرمش کلینیک کلی بهم خندید و از تفاوتهای شخصیتی بچه ها گفت و دلمو قرص کرد. چیزایی رو می خواستم از یکی بشنوم تا حالمو بهتر کنه گفت. از دختر بچه سه ساله ای توی فامیل که سه سالشه و هنوز دندون در نیاورده. از بچه یه ماهه ای که می چرخه و دمرو میخوابه...بچه ها خیلی با هم فرق میک نن ومن تحت تاثیر جو اطرافیانم بیخودی نگران شده بودم.الحمدلله برطرف شد.
تازگی ها وقتی داره با چیزی بازی میکنه،یه دفعه بر میگرده سمتم ،به عقب و دستاشو باز مکینه تا بغلش کنم.بغل من و مامانمو به همه ترجیح میده،حتی به باباش.
همه لباسایی که قبل تولدش خریده بودیم براش کوچیک شده و من الان به این نتیجه رسیدم که باید به حرف مادرم گوش میکردم و یه سایز بزرگتر برمیداشتمشون...در حال خرید سری جدید لباسای شش ماههه دوم هستیم.
دیروز دوستای حمید از راه دوری اومده بودن خونه مون تا شب بریم مراسم عروسی یکی از دوستان صمیمی. زمانی بود که مشغول مهیا کردن وسایل پیک نیک بودم تا ناهار رو بیرون بخوریم و کمیل بغل باباش بود...باباش هم سرگرم صحبت کردن با بقیه و دست پسرکم رفت لای پنکه و کلی خراشیده شده. از بند اول انگشتش هم خون اومد وبردیمش درمانگه نزدیک خونه. دستش رو شستشو دادن ولی نبستنش تا زودتر لخته شه وپوستاش کنده شه. خدا خیلی دوستمون داشت و داره که اتفاق بدتری نیفتاد.مطمئنم فرشته ی محافظ کمیل مثل ما حواسش پرت نمیشه و چشم ازش برنمی داره. دیگه هرگز وهرگز اونقدر مشغول نمیشم که بچه م یادم بره
به برنامه ریزی منسجمی برای رسیدگی به تایم غذا و بیرون روی های کمیل رسیدم. همینطور روال عادی زندگی از قبل هم بهتر شده.صبح ها پسرکم فرنی یا حریره، زرده تخم مرغ، شیربیسکوئیت(مادر)، ماست و خامه میخوره و خیلی دوسشون داره.البته تخم مرغ رو کمی کمتر.که گاهی نمی خورتش و رنده میشه تو سوپ وعده ی بعدش.ناهار حلیم گوشت، حلیم مرغ،سوپ سبزیجات، کته های مختلف با ماست و گاهی دستبرد به غذای عادی سرسفره میخوره. شام هم شامل پوره های کدو،هویج،سیب زمینی و ماست با بیسکوئیت و اب گوشت مخصوصش و چند جور غذای دیگه میشه.نوش جانش.و به خودم قول دادم که از سرلاک خبری نباشه ...که تا حالا هم نبوده الحمدلله.غرضم از نوشتن اینا یاداوری شون تو سالهای اینده برامه تا زنده شه این روزا برام.
روزها گاهی صبح ها و گاهی عصرها تو محوطه مجتمع میریم کالسکه سواری و کلی بهمون خوش میگذره.
قطعه پلاستیکی جلوی کالسکه شو رو برداشتیم و حالا راحت میتونه میله های فلزی جلوشو بگیره و خیلی اینکار رو دوست داره.
آخرین وزنش تو چکاپ بیست و نه مرداد،هشت ونیم بوده. نمی دونم بالاخره از خط بولد مشکی میره بالاتر تو منطقه سبز یا نه... هی میره بلا هی میاد پایین
عاشق خونه مادرم هست و تا از ماشین پیاده میشیم تا زنگ در رو بزنیم صدای ذوق کردنش با جیغ تو گوشم میپیچه.
کتاب بازی بازوی تربیت از اقای محسن عباسی ولدی رو خریدیم و بازی هاشو با هم بازی می کنیم و لذتشو می بریم
پی نوشت: همسر زحمت کشیدن و یه عدد گوشی جدیدخریدن که هنوز نتونستم باهاش عکسای جدید کمیل رو اپ کنم به اضافه البوم هفت ماهگی.ایشالله به زودی حل بشه.
پی نوشت دو : چند تا نیچه یادداشت تاریخ گذشته دارم که جا مونده بودن روی دسکتاپ لپ تابم.اپشون میکنم.فاصله زیاد اپ هامون به خاطر دسترسی دیر به دیرمون به اینترنته.باید بیایم خونه مامان. سعی می کنم هر دوهفته یکبار رو حتما پست بذارم