آلبوم سه ماهگی
لحظه تحویل سال پسرم منظم و مرتب لا لا بود...خخخخخخخ!
ایششش... این مامانی هم همش ازم عکس میگیره!!!
تمشک مامان از حموم اومده...
اااااااااههه...صبح همگی بخیر...یه کم نرمش کنم!!!
هااااااان... بلهههههه... مگه شیه؟!!!
گفتم چیه؟!
ای بابا!!!
اوووووووووم بگو چی شده اینجوری نگاه میکنی دیگه!!!
اوووووووووه چه جالب ...
خخخخخخخخ... یه دنیا دوستون دارم...
اینم یه عکس پرسنلی از شازده کمیل کوچولو...
بعد از چهارپنج ساعت حرف زدن و بازی کردن و بعدشم شیر مامان جونو خوردن یه خواب چند ساعته چقدر لذت بخشه... عاشقم میوه دلم...
وقتی اقا کمیل و باباش میخ تی وی میشن و مشغول تماشای بازی های حساس فوتبال و اصلا متوجه عکاسی های مادری نمیشن...عاشق هردوتونم...
این دندونا گیفت های جشن دندونی فندقمه...فرصتش پیش اومد و منم درستشون کردم.فکر کردم شاید به موقعش دیگه وقتشو پیدا نکنم... من یه مادر عجولم یوهاهاهاها...
اینا هم پشت صحنه های اتلیه ست که البته خیلی زیادبودن ولی به دلایل امنیتی نمی شد همشو بذارم و مربوط به عکاسی از قندعسلم تو چهارماهگیشه... عکس هاش که حاضر شد میذارم...
اولش با تعجب ما رو نگاه میکردی که چیکار می کنیم و مام مشغول عوض کردن لباسات بودیم و فیگور دادنت...
این جا تلاش می کردیم یه پاتو بذاریم روی اون یکی ولی ابدا نمیشد... پاتو می بردی بالا و می نداختی کنارت...
الهی دورت بگردم مامانی ... اینجا این کلاهه رو گذاشتیم روی سرت و خیلی ترسیدی...ولی بلافاصله اروم شدی...قربونت بشم من عزیزم