سکسکه!!!
از کجا شروع کنم؟!!!.... آهان....
دیشب به خاطر کمر درد و تکون های گل پسری نتونستم دراز بکشم و طبق معمول پاشدم نشستم تکیه کرده بودم به کوسن و سه چهارتا متکایی که همیشه زیر و لای دست و پام میذارم...
همون طور که تکون میخوردی مامان جون یه دفعه حس کردم همزمان با یه اهنگ منظم یه چیزی انگار تو دلم پرش داره...
اولش فکر کردم شاید یه جور تکون خوردنه و پوزیشنمو عوض کردم ولی اون ریتمه هنوز ادامه داشت...
چون قبلا در مورد سکسکه کردن جنین یه چیزایی خونده بودم منتظرش بودم ولی نه به این زودی...
خلاصه اینقدر خوشحال شدم که میخواستم بپرم رو باباحمید و بهش بگم...
بنده خدا اینقدر خسته بود دلم نیومد بیدارش کنم از طرفی فکر کردم شاید بازم ضایعم کنی... نه که سابقه درخشانی داری... از اون لحاظ...
امروز صبح هم داشتم برای امتحان میان ترمم مطالعه می کردم دوباره همون ریتم اومد سراغم...
وای خدا جونم خیلی خوب و شیرین بود ...
باباحمید که ظهر برای ناهار اومد بهش گفتم کلی خوشحال شد و دست میزد برات می گفت پسرم دیگه کم کم داره مرد میشه...
راستی ست کودکت حاضر شد و اوردیمش تو اتاق نقلیت عزیزکم...
اینم یه طرح ابدائی از مامان بهار و اجرایی از باباحمید برای دیزاین بالای تختت... البته هنوز خامه...