کمیلکمیل، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

دوران مادرانه

زنانه های مادری ام...

1394/5/16 23:00
نویسنده : بهاربانو
374 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها خیلی کدبانو شده ام.خودم هم باورم نمیشود.منی  که اوایل زندگی مشترک با حمید هنوز رنگ و بوی شلختگی های مجردی داشتم. حالا برای بی نظمی های خونه و ریخت و پاش ها حرص میخورم.

البته خانه ی یه خانم بچه دار به تمیزی و شیکی یه بانوی تازه ازدواج کرده نمیشود.هیچ وقت!

 بالاخره  گوشه ای از هال در اشغال بیست و چهارساعته ی یک عدد روروئک رنگی رنگی ست. هرازگاهی توپ هایی که از دست بچه قل خورده زیر مبل فراموش میشود تا... خدا میداند کی یکی ان زیر پیدایش کند...اگر نه میرود تا وقت جاروکشی.ممکن است دندانگیر بچه را وقتی مهمان روبرویتان نشسته زیر کوسن پیدا کنید،ان هم درحالیکه خانه رو  تمام روز مثل کوزت سابیده اید تا به مهمان های رودروایستی دارتان نشان دهید هنوز هم  به امور منزلتان مسلطید.

این روزها خیلی کدبانو شده م. ظرفای غذا دیگر بیشتر از چند ساعت روی سینک منتظر نمیمانند(برخلاف سابق!)

 وصد البته چند ساعت بعد منظره زیبای سینک خالی به تاریخ می پیوندد.

لباسهانو زود به زود شسته می شوند.مخصوصا هر دو چادر مشکی م.اگرچه کافیست یه بار بیرون برویم تا اب دهان و غذاهایی که برای بیرونِ کمیل برداشته ام و روی شانه هام به وضوح دیده میشود ،علت برگشت زودهنگامشان به سبد رخت چرک ها شود.

این روزها خیلی خرفت شده ام. وقتی کارهای خانه را تند وتند انجام میدهم تا مبادا کمیل بیدار شود و بمانند روی دستم، بدنم زیاد زخم و زیلی میشود.زخم هایی که تا قبل از امدن کمیل برای هر کدم عزا می گرفتم و یک نصفه روز دست به سیاه و سفید نمی زدم،الان طفلکی ها انقدر بهشان بی محلی میشود که متوجه نمی شوم کی خوب شده اند.

این روزها خیلی خرفت شده ام.می توانم حتی وقتی از شدت خستگی پشت کمرم میسوزد و کشاله پایم کش امده و در خانه تنها هستیم بازهم باکمیل بازی های فیزیکی و کالری سوز انجام بدهم و مدام قربان صدقه چشم و ابرویش بروم.

این روزها گاهی که توی ایینه نگاه می کنم یک عدد اورانگوتان روبرویم میبینم.من که تا یه مو زیرابرویم در می امد پشت تلفن بودم برای وقت ارایشگاه گرفتن،این روزا گاهی پیوند بین ابروهایم می بردم به یاد روزای مجردی ام.دیگرکم کم  یاد گرفته ام چطور نگذارم موی زائدی ناخوانده به مهمانی صورتم بیاید. و در نطفه خفه اش کنم تا بعد جوش ِجور نبودن اوضاع برای اصلاح کلی را نزنم.

این روزا گاهی چندبار و چندجا یک لباسِ بیرون می پوشم . مثل سابق وقت و حوصله ی ست کردن ندارم.بماند که هر لباسی هم نمی توانم بپوشم : با لباس های جلو بسته نمی توانم به کمیل شیربدهم. روسری ابریشم و ساتن هم فقط بیست دقیقه روی سرم دوام می اورند.کفش پاشنه دار پوشیدن را در حالیکه کمیل همراهم است جنایتی نابخشودنی می دانم. روسری های رنگی کوتاه کمیل را وسوسه می کنند تا بکشدشان و منظره ی زشت یک مادر کج و کوله درست کند. و ...

این روزها دیگر دختر مرتب و اتو کشیده،دختر شیک و باکلاس، دختر خوش پوش دیروزها نیستم.

این روزها دیگر فرصتی برایم نمانده تا به زیبا کردن صورتم حتی فکر کنم و وسایل ارایشی ام دارند خشک می شوند.دیگر زمانی که همراه ماهانه زنانه ام سر می رسد ونماز ندارم لاک های خوشرنگم زینت بخش دستانم نیست.حالا همیشه ناخن هایم از ته گرفته و کوتاه است تا مبادا تن چون برگ گل و نرم و نازک پسرک چشم مشکی خانه مان رنجور شود.

با اینهاست که حس می کنم زندگی ام بالاخره یک فرقی کرده است.وقتی نگاه متعجب و گاهی تمسخرآمیز دخترکی بی پروا و خیال و فارغ از روزمرگی های زنانه مرا که کمیل در یک دست و در اغوشم و کوهی از خرید در دست های دیگرم، و چادر رها شده تا کمر و روسری گره خورده نامرتبم؛ دنبال می کنند حس می کنم زندگی باید یک فرقی بکند.باید برای داشتن گنج رنج کشید.باید از چیزی گذشت تا چیزی به دست اورد.باید برای دیدن رنگین کمان ،خیس خورد و تر شد و دل از خورشید گرفت.باید...     

پسندها (8)

نظرات (9)

صبا
17 مرداد 94 14:21
یقینا همینطوره عزیزم، با اومدن این فرشته های کوچولو ما همون دخترک های نازپرورده ی دل نازک اگر بخواهیم هم نمیتوانیم باشیم چون حالا باید آغوشمان پناه گاه و بیگاه کودکمان باشد درحالیکه باید نظم زندگی را هم حفظ کنیم، غذایمان به موقع و خوابمان کافی باشد، مهمان نوازیمان پابرجا و کدبانوگری مان ازیاد نرود، آره یه زن به تمام عیار از پس همه ی این سختیها به راحتی برمیاید گرچه همراهی آقایون روهم میطلبد دلت همیشه شاد دوستم
بهاربانو
پاسخ
واقعا حق با توئه عزیزم. امیدوارم همه دخترکای دیروز ِمادر شده امروز تنشون سلامت باشه و پرانرژی باشن و تو این ماراتن کم نیارن ان شاءالله
آبجی نگار
17 مرداد 94 21:21
چقدزیباووروان حستونوبیان کردید ،من این متنوخوندم شایدبرای شماهم جالب باشه . من يه مامانم....... خيلي وقته كه ديگه لباساي قبلم اندازم نيست اما......ازينكه ميبينم فرزندم روز به روز با بزرگ شدنش لباساش ديگه اندازش نيست حس خيلي خوبي دارم. چاق شدم و اندامم ديگه مثه قبل نيست.... اما وقتي فرزندم و نگاه ميكنم و قد و بالاشو ميبينم ذوق ميكنم خيلي وقته كه ديگه وقت نميكنم ارايش كنم ...اما وقتي فرزندم اراسته است و زيبا همه چي يادم ميره. خيلي وقته كه براي خودم وقت زيادي ندارم ....اما ازينكه تمام وقتم صرف رسيدگي به فرزندم ميشه يه جور خاصي خوشحالم خيلي وقته كه نتونستم غذامو تا گرمه و لذت داره تا اخرش بخورم......اما وقتي فرزندم شيرشو با ميل ميخوره و تموم ميشه انگار خوشمزه ترين غذاهاي دنيا رو خوردم خيلي وقته نتونستم كتاب مورد علاقمو بخونم.....اما وقتي با عشق با فرزندم حرف ميزنم واون به چشمانم زل ميزنه زيباترين متن هاي عاشقانه رو تو عمق نگاهش ميخونم خيلي وقته....... خيلي وقته...... خيلي وقته........ همه ي اين خيلي وقته ها رو با يك لبخند كودكم عوض نميكنم دلم ضعف میرود برای دنیای مادری دنیایی که متعلق به خودت نیستی همه جا حضور کسی را احساس میکنی که آنقدر بی پناه است که اغوش تو ارام ش میکند آنقدر کوچک است که دستهای تو هدایتش میکند آنقدر ضعیف است که شیره جان تو پرورش ش میدهد مادری را دوست دارم …………. چون به بودنم معنا میدهد چون ارزشم را به رخم میکشد و یادم میدهد هزار بار بگویم ((جانم ))کم است برای شنیدن ((مادر ))از امانت خدایم مادری را دوست دارم ……… هرچند در آیینه خودم را نمیبینم آن زن خسته …. ژولیده و کم خواب در قاب آیینه را تنها وقتی میشناسم که دستهای فرشته ای به گردنم گره میخورد و باخنده از من میخواهد که عکسی دو نفره بگیریم و آنوقت هست که من زیبا میشوم و زیباترین ژست دونفره را در قاب آیینه حک میکنم مادریم را خیلی دوست دارم بهارجان بدونیدهمه ی اینها جای خداکلی پاداش داره موفق باشید!!!
بهاربانو
پاسخ
ممنون گل بانو واقعا متن زیبا و دلنشینی بود.ان شاءالله خدا به خاطر وجود بابرکت این غنچه ی از گناهام چشم پوشی کنه.همچنین
مامان فاطمه
18 مرداد 94 14:08
سلام خوشحال میشم به وب من و دخترم هم بیاید و بیشتر آشنا بشیم ،آرزوی سلامتی برای شما و کمیل جون دارم
بهاربانو
پاسخ
حتما
مامانِ نی نی ها
19 مرداد 94 8:55
سلام بهار جونم. عاشق نوشتنتم. چقدر با احساس و قشنگ. مامان خوب منو و نی نی هامو دعا کن. دعا کن قلبشون بزنه. نگرانم.
بهاربانو
پاسخ
محبت داری مادربانوی جدید...تبریک میگم.خیلی زیاد...ان شائالله میزنه .هر دوشوت و قلبت با تپش هاشون اروم میگیره...من دلم روشنه و برای هر سه تون دعا می کنم.توکلت به خدا عزیزدلم
مامان فاطمه
19 مرداد 94 14:32
رمزو براتون گذاشتم لینک هم شدید
بهاربانو
پاسخ
ممنون...ممنون
مامان فاطمه سادات
19 مرداد 94 16:22
ان شالله که این روزها برای هر زنی اتفاق بیفته
بهاربانو
پاسخ
انشاءالله...
بهناز
28 مرداد 94 17:46
قشنگ ترین متنی بود که تا حالا خوندم خیلی خوب همه احوالاتو توصیف کردی باور کن وقتی میخوندم هم تو چشمام اشک بود هم میخندیدم ...خیلی زیبا بود عزیزممممم
بهاربانو
پاسخ
بهناز ِ گلم خیلی بهم محبت داری که وقت میذاری و پستای قبلیمو میخونی.خوشحالم که دوست خوبی مثل تو دارم که اینقدر باذوقه.آوای خوشگلت رو حتما از طرف من ببوس
مامان وبابا
31 مرداد 94 20:02
چقدرزیبانوشتیدعزیزم.ان شاالله خداطعم مادرشدن رابه همه بچشونه
بهاربانو
پاسخ
ممنون ان شاءالله
مامان گیسو
21 شهریور 94 8:44
عالی بود واقعا لذت بردم و کیف کردم از خوندنش و من هم به خودم بالیدم که منم مادرم و بهترین حس دنیا رو دارم
بهاربانو
پاسخ
عزیزمی..ببال به مادربودن و مادری ت عزیزم