کمیلکمیل، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

دوران مادرانه

تو این دو ماه چی گذشت!

سلام عزیزدل مادر این روزا و شبا خیلی به خودت وابسته م کردی و نمی تونم توجهمو از شما به کار دیگه ای معطوف کنم. هر بچه ای برای پدر و مادرش از تموم دنیا با ارزش تره و منم از این قضیه مستثنی نیستم. تموم جونم شمایی...   بابا حمید قلب منه و شما ضربانشی میوه دلم... البته این چندوقته باباحمید به حقش قانع نیست و یه کم به شما حسودی میکنه ولی پابه پای من تو رسیدگی به شما کمک میکنه روزا که برای ناهار میاد اغلب شما خوابی ولی شبا کلی باهات بازی میکنه...اونم چه بازیایی!!!     شما هر دوساعت یه بار مثل سابق شیر میخوری و نصفه شبا این بابایی هست که پامیشه آروغتو میگیره و من استراحت می کنم الهی قربون هر ...
2 اسفند 1393

60 روزگی

شصت روزگیت مبارک پسر دلبندم... دوماه... دوماه از بودنت باهام میگذره... دوماه از وابسته شدنمون به هم...سه نفری... محکم و جدا نشدنی... دوماه از روزا و شبای تکرارنشدنی... دو ماه بغل گرفتنات... شیرخوردنات...خواب و بیداری هات... دوماه از ریتم جدید زندگیمون که رو پایه رفتارای شما تنظیمش کردیم... دو ماه نگاه های عوض شده همه بهم چون دیگه مادر شدم... دو ماه تجربه حس خوب مادری...   ...
2 اسفند 1393

آلبوم یک ماهگی

    عزیزدل مامان روی دستم خوابت برده.قربونت بشم بچم هزار ماشاءالله لپ داره این هوا... وقتی مامانم باهات حرف میزنه بهش اینجوری ساعتها نگاه میکنی و لباتو غنچه میکنی یه صداهایی درمیاری...ابروهاتو بالا میندازی...چشماتو گرد میکنی زل میزنی بهشون...فدات بشم  گل پسر ما پستونک نمیخوره اصلا...میگیره تو دهنش بعد عق میزنه میندازتش بیرون...یا با زبونش پسش میزنه...اینجا هم داشت فکر میکرد چی تو دهنشه  وقتی پستونکو تشخیص داد پرتش کرد بیرون داشتیم میرفتیم نوبت سوم آزمایش کف پاتو تو مرکز بهداشت بدیم قندعسل... یه نگاه جدی از آقا کمیلمون ...
25 بهمن 1393

وقتی شما اومدی پیشم 2

صبح دوباره بردنم سونوگرافی بیمارستان و این بار یه دکتر دیگه شیفت بود.اون گفت کیسه آبت پاره شده.چرا متوجه نبودی؟ اب دور بچه خیلی کمه و به زور سرم ها هردوتون زنده این... من داشتم قالب تهی میکردم. سریع بردنم بخش داخلی بستریم کردن... دقیقا نمی دونم چه مدت اونجا بودیم و داشتن شما رو تقویت میکردن که یه پرستار با ویلچر اومد دنبالم و منو دوباره بردن بلوک زایمان... تو بخش داخلی مامان بابایی پیشم بود. این بار بردنم اتاقی که صدای خانما وقتی تو اتاق ویژه تنها بودم میشنیدم. نمی دونم چی بگم... هم ناجور بود و هم یه جورایی بانمک...(البته الان به نظرم بانمک میاد وگرنه اون موقع که من مطمئن بودم حالا حالا ها شما نمیای خیلی ترسیده بودم و باخودم می گفتم من...
11 بهمن 1393

وقتی شما اومدی پیشم 1

سلام پسر دلبند مادر... میخوام برات خاطره به دنیا اومدنت رو بگم... آماده ای قندعسل؟   شب بیست و نهم آذر بود و ما به روال همیشگی خونه مامانم اینا بودیم.مامانم اون شب حالش خوب نبود.چون قبلا عمل کلیه داشتن ایشون نباید باد سرد به پشت کمرشون بخوره، هیچ وقت... و شب قبلش خاله زهرا از مسافرت کربلا اومده بودن و مامان با خاله معصومه رفتن بیرون تا بنر خوش آمد نصب کنن و سرما خورده بودبه پشتشون. خلاصه اینکه اون شب تب شدیدی داشتن و لرز هم همینطور.ما آخر شب اومدیم خونه خودمون...با باباحمید در مورد مدل گیفت هایی برای زایمان درست کنیم حرف زدیم و بعدش باباجون تو هال موند کارای خونه رو بکنه و من رفتم خوابیدم و حالمم خوب نبود خیلی نگران ...
11 بهمن 1393

آلبوم تولد

قربونت برم می چرخی هرطرفی دوست داری...   ادامه مطلب هم داریماااااا... وقتی تو بغل مامانمی و دارن آروغتو میگیرن... میوه دلم و مامان عزیزم... قربون هردوشون برم بابا حمید داره آروغتو میگیره... اولین باری که تونستیم از خنده ت عکس بگیریم... البته این یه لبخند کوشولوئه! این عکس گیفت هایی هستش که درست کردیم.به مهمونای تولد شما که می اومدن بهمون سر می زدن هدیه می دادیم... الهی قربون چشای نازت بشم...عاشق این عکستم مامان جون. پسرم وقتی کلاهتو برمیداریم کلی عوض میشی... ...
11 بهمن 1393

تولدت مبارک پرنس کوچولو...

    سلام سلام من اومدم... من کی ام؟ من اقا کمیل هستم. تو تاریخ یک دی ماه سال نود و سه تو سن سی چهار هفته و چهار روزگی به دنیا اومدم با نزدیک سه هفته عجله برای دیدن این دنیا... (خاطرات این مدتی که یه عالمه اتفاقای جدید و مهم افتادو مفصل سر فرصت میام میگم... اگه نی نی بذاره...!) چندتا عکسای نی نی: سه تای اول مال روز ترخیصمون تو بیمارستانه...که کمیل جان دو روزشه... اینم مال چند روز پیشه دقیقا نمی دونم چندم ولی مال دهم به بعده... ...
19 دی 1393

wears of baby

این لباسا رو برات خریدیم تا بیای و بهشون جلوه و جلا بدی کوچوی مامان...     اینو و اون قهوه ای خرسیه رو مامان جونش سوغاتی اوردن.   ...
19 دی 1393