کمیلکمیل، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

دوران مادرانه

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد...

    چه زیبا خالقی دارم  دلم گرم است می دانم  که فردا باز خورشیدی   میان آسمان ، چون نور می آید    شبی می  خواندم ....  با مهر  سحر می  راندم .....  با ناز    چه بخشنده خدای عاشقی دارم  که می خواند مرا ، با آنکه میداند                                              گنه کارم   ...
9 خرداد 1394

آلبوم چهار ماهگی

  اینا چین؟!!! الهی قربون خنده های شیرینت بشم... وقتی ژست عکس گرفتنت عالیه... اوا... خداجون !دارن ازم عکس میگیرن... کدوم طرفی رو بخورم؟!! سلااااام گلم... عزیزدل مامان پوپت های عروسکی ردیف میشن تا اقا کمیل باهاشون بازی کنه... اما...وقتی خیلی صامتند و گل پسری از بیحرکتیشون خسته میشه... این میشه نتیجه ش ...: ایششش...بدمزه ست مامانی؟ من میمیرم برات وقتی این شکلی میشی... دمرو در حال صحبت با اقای پوه؛محبوبترین عروسکت که خلی دوسش داری و باهاش میخندی و حرف میزنی! ...
9 خرداد 1394

پنج ماهگیت مبارک عسلم

ماهگیت مبارک نازنین مامان...     عزیزدلم سلام... اقاتر شدنت مبارک نازنینم! اینو بدون پسرم که مامان عاشقته...عاشق تک تک لحظه های کنارت بودن... واصلا دلش نمی خواد این روزا زودتر بره...به هیچ قیمتی... این ماه یاد گرفتی به چپ و راست بچرخی... خیلی ناز و بامزه میچرخی...من هلاک عشوه هاتم وقتی می چرخی و برمیگردی با ناز نگام میکنی... خندیدنت دلبرونه شده... من و باباجون می میریم برای یه لبخندت... اینم فایل صوتی خنده های نازت: http://uplod.ir/dzfs5brgbu2t /خنده.ماه_چهارم. amr.htm این ماه عموی باباجون فوت شدن و نشد زیاد وبتو اپ کنم...معذرت میخوام عزیزم. خدا عموعلی رو...
6 خرداد 1394

بهارانه ها...

      نازپسرم اول اردیبهشت چهارماهت شد و نوبت واکسن دومت ... ولی چون چند روزی بود که تب میکردی و پشت سرت هم داغ بود با مشورت مامان جون و خاله های مهربون بهداشت با چند روز تاخیر، پنجم بردیمت واسه واکسن ... الهی قربونت بشم که کلی گریه کردی و بی قراری . وقتی اوردیمت خونه چندساعت سرحال بودی ولی بعد پات ورم کرد و کمپرس اب و یخ هم فایده ای نداشت . پای قرمز و ورم کرده ت رو که تکون میدادی گریه میکردی ... الهی بمیرم برات که گریه هات دل سنگو آب میکرد . منم از دیدن اذیت شدنت و شنیدن صدات اشکم روون بود و مامان بیچاره نمی دونست کدوممون رو اروم کنه . یه پتوی نازک رو پیچیدیم دور پاهات تا نتونی تکونشون بدی و اروم شدی...
17 ارديبهشت 1394

چهارماهگیت مبارک نازنین مامان...

                   همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم... چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است... چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟ فرشته ای در قالب یک انسان ... فقط ساده می توانم بگویم ... تولدت مبارک ... ماهگیت مبارک تمشک مامان...   نازنینم، نفسم ،پسرقندعسلم ماهگیت مبارکه عزیزتر از جونم... پسرم این ماشاالله اقاتر شدی... کارای تازه ای یاد گرفتی که با انجام دادنشون دل مامان بهار وبابایی حمیدو میبری.دیگه مامان جون وباباجون که بماند.پ...
3 ارديبهشت 1394

سه ماهگی و سال نو

ماهگیت مبارک قندعسلم...     اولین نوروزت در کنارمون رو به خودم تبریک میگم...       کلوچه مامان ماهش شد... هورا... امسال اولین سال سه نفره مون بود و اتفاقات قبل و بعد از عید رنگ و بوی دیگه ای داشت... قبل از عید دو روز آخر باباحمید کارگاهو تعطیل کرد و خونه تکونی مون شروع شد...البته خونه ما زیاد کثیف هم نبود. روزاخر سال هم هممون رفتیم خرید اول برای مامان بهاره بعد اقا کمیل بعدشم بابای فداکار... اینا اولین خریدای نوروزی کمیلم هست. با گل پسرم رفتیم برای عید دیدنی خونه اقوام بابا ومامان...پسرم با تراول هایی که گرفت ثروتمند شد... اینا عیدی های روز سوم هست که اومدیم خو...
16 فروردين 1394

آلبوم سه ماهگی

  لحظه تحویل سال پسرم منظم و مرتب لا لا بود...خخخخخخخ! ایششش... این مامانی هم همش ازم عکس میگیره!!! تمشک مامان از حموم اومده... اااااااااههه...صبح همگی بخیر...یه کم نرمش کنم!!! هااااااان... بلهههههه... مگه شیه؟!!! گفتم چیه؟! ای بابا!!! اوووووووووم بگو چی شده اینجوری نگاه میکنی دیگه!!! اوووووووووه چه جالب ... خخخخخخخخ... یه دنیا دوستون دارم ... اینم یه عکس پرسنلی از شازده کمیل کوچولو... ...
12 فروردين 1394

مبارکه پسرگلم...

  اقا کمیل مامان حالا دیگه می تونم بهت بگم پسرم گل پسرم... مبارک باشه...       هفته پیش کمیل خان اماده شدن برای یه اتفاق بزرگ تو زندگیشون... بعله... گل پسرم ختنه شد... پنج شنبه هفته قبل من و بابایی کمیل جونو بردیم پیش دکتر سعادتمند که دکتر نامبروان ختنه هست و دومادش کردیم.آقای سعادتمند همون دکتری هستش که بابایی رو هم بیست سال پیش ختنه کرده بوده...خخخخ! خدا رو بارها شکر کمیل دردونه اذیت نشد و زودزود خوب شد... ممنونم ازت که اینقدر اقا بودی و قوی... تلاشتو کردی و از این بحران تو این سن کم سربلند بیرون اومدی... قبل از انجام عمل همش نگران این بودم که نکنه تو سه ماهگی انجام این ...
24 اسفند 1393

آلبوم دو ماهگی

فندقم دو ماهه شد... وقتی بعد از واکسن دو ماهگی اومده بودیم خونه و شما لالا بودی... اولین مهمونی مموشکم خونه ی بابابزرگ من بود... بعد از حموم و یه خواب درست و حسابی... چقدر میچسبه! پسرم میتونه سرشو بالا نگه داره... البته خیلی وقته هاااا... ولی از اونجایی که من مامان تنبلی هستم!....   ...
18 اسفند 1393