کمیلکمیل، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

دوران مادرانه

9 خرداد سال 93

1393/5/3 17:2
نویسنده : بهاربانو
284 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااام...

 

خب قضیه از اون جایی شروع شد که ما بعد از عید هوس اومدن یه فرشته کوچولو کرده بودیم واسه زندگیمون.

ولی با پرس و جو از چندنفر امیدوار نبودیم که زودی بیاد.

من وشوشو تیر ۹۱عروسی کردیم ولی به دلیل دانشجوی راه بودن من چند وقت خونه نگرفتیم وبازم مهمون مامان و بابا هامون بودیم.

خلاصه بعد از یه سری اتفاقات و انتقالی گرفتنم برا شهر محل سکونتمون ما رفتیم خونه خودمون.

تااینکه بعد از عید امسال دیگه وصله مون سر رفته بود و دوست داشتیم یه نی نی تپلو بیاد تو زندگیمون. ولی فکر میکردیم شاید به این زودی ها نشه.

تا اینکه شد خرداد ماه و من که هیچ وقت عقب نمی انداختم نه روز عقب انداختم. تو این چندهفته چندبار بیبی چک گرفته بودیم ولی نشون نمی داد تا اینکه این دفعه با ناامیدی یکی خریدیم و اومدیم خونه.شوشو نشست رو مبل تا تلویزیون نگاه کنه منم لباسامو عوض کردم رفتم تستش کنم.اولش یه خط بود داشتم ناامید می شدم که دیدم یه خط خیلی کمرنگ دیگه هم کنارش ظاهرشد.

نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت ...خبری هست یا نه...ولی تو دلم یه حسی بهم میگفت آره هست...

پریدم پیش شوشوجونی و بهش نشون دادم اولش فکر کرد شاید مثل قبلیا باشه رو راهنمای جعبه شو خوند بعد یه لبخند زد شروع کرد به دست زدن گفتم زیاد امیدوار نباش شاید خبری نباشه ...می خندید میگفت چرا من ته دلم روشنه...

خلاصه فرداش رفتیم آزماش دادم ساعت یازده صبح بود  مسئولش گفت باری جوابش ساعت یک بیاین.دپرس شدم در حد...

خلاصه رفتیم خونه ...داشتم از انتظار می ترکیدم...عصر که شوشومیخواست بره سرکار رفتیم برا نتیجه.

وقتی گرفتمش و عددبتا و نوشنه positive رو روش دیدم بازم مطمئن نبودم از خانمه ژرسیدم مثبته؟!!!

خیلی عادی گفت آره...وای دیگه تو پوست خودم نمی گنجیدم...تند تند پله ها رو اومدم بالا پیش شوشو...تو ماشین نشسته بود آخه ماشین یه جایی بود نمی شد پارک کنه.

اولش قیافه ناراحت گرفتم همه زورمو زدم که نخندم...بهش گفتم منفی بود ایشالله دفعه بعد...با یه حالت گنگی نگام کرد خعلی ناراحت شده بود بعد یه دفعه جیغ زدم بهش گفتم نهههههههههههه....دار بابا میشی خی لی خوشحال شد ...

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)