کمیلکمیل، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

دوران مادرانه

امروزمون امروزه...

1394/5/2 13:22
نویسنده : بهاربانو
912 بازدید
اشتراک گذاری

 

مشغول خوندن یه کتابی م  به اسم نکات طلایی روابط زناشویی.یه جاهاییش در مورد روابط زناشویی بعد از تولد بچه هاست.برام جالب بود که دقیقا داشت حال این روزای ما رو توصیف می کرد.از عادت مادرای ایرانی که بچه هاشون رو کنار خودشون روی تخت می خوابونن و همسرشون جدا میخوابه.از اینکه بهونه شون شیرخوردن بچه تو نصفه شب و عوض کردن پوشکشو و این چیزاست و بعدها که بچه بزرگتر میشه و شیر نمیخواد خودش از پدر ومادرش جدا نمی شه... تازه اگه بعد از این مدت، مادر بشارت بارداری دوم رو نده!

                                                                          

عمر مفید و لذت بخش ترین قسمت روابط بین زن و شوهر بیست سال اول زندگی هست که اگه بچه ها از کوچیکی بهش عادت نکنن و براش تربیت نشده باشن تمامش از دست میره...بچه ها اگه از بچگی برای دو نفره های پدر و مادرشون بار نیومده باشن ممکنه خیلی انحرافات فکری براشون پیش بیاد.

بهتره از کودکی فرزندمون جدا از همسرمون نخوابیم تا وقتی که میخواهیم اوقاتی رو پیش هم باشیم کنجکاویش تحریک نشه.

بهتره کودکمون رو تا زمانی که شیرخواره و احتیاج به مراقبتهای ویژه تری در طول شب داره روی تخت خودش کنار تختمون بخوابونیم.

یادمون باشه هیچ وقت هیچ کدوم از بچه های ناز و دوست داشتنی مون رو به جای همسرمون نخوابونیم.همسر جای خودش و کودک دلبندمون سرجای خودش.اینطوری به خاطر محبت فراوون به فرزندمون از زندگی مشترک و زیبامون غافل نمی شیم و روزهای زندگی مون به همون حلاوت دوران عقد ادامه پیدا میکنه.از طرفی به خاطر علاقه و وابستگی زیادمون به کودکمون اونو موجودی مصرف گرا و خودخواه بار نیاریم که حاضره به خاطر خودش همه چی،حتی پدر و مادرش رو هم زیر پابذاره. فردا و پس فردایی هم اگه خواستیم شوهرش بدیم یا براش زن بگیریم، اون طفلکی رو که وارد خانواده مون میشه با هزار امید و ارزو واسه داشتن یه زندگی اروم رو مثل یه دزدی نمی بینیم که بین ما و پسرمون یا دخترمون ایستاده و محیت بینمون رو کمرنگ کرده و ال و بل کرده وهزار ماجرا برای خودمون بسازیم.

یادمون نگه داریم که بچه ها ثمره عشق ما و همسرمون هستند.همون کسی که با عشق چند سالی رو منتظر موندیم تا با هم لونه باصفایی مهیا کنیم و زیر سقفش زندگی کنیم نه دوندگی.همون کسی که به خاطر اونه که الان مادر هستیم. همون کسی که تمام ماجراجویی ها و چشم انداز های تحصیلیش رو کنار زده و تو یه فضای کسل کننده ی نهایتا ده متری تمام روزاش رو به شب میرسونه تا خواسته های مادی و مالی ما رو تامین کنه.بله بچه باعث میشه با همین همسر فداکار و دوست داشتنی که تا قبل از تولد بچه مهمترین شخص زندگیمون محسوب میشده رفتارهایی داشته باشیم که وقتی به پشت سر نگاه می کنیم واقعا از خجالت اب بشیم

)منظورم از فعل جمع رعایت ادبه.برداشت منفی نفرمایید)

)چند خطی برای خودم)

بهار بانو!

بیا و در زندگی این روزهایت تجدید نظر کن. بیا و حال زندگی ات را خوب کن. بیا و محبت به همسر را مثل سابق از سر بگیر و حسودی های مردانه اش را وقتی از سر نادانی تمام وقتت را با کمیل پر میکردی جدی.

بیا و این طرز فکر غلط را کنار بگذار که چون مادری حق داری در حمایت از فرزند دلبندت هر دلی را برنجانی... که فردای روز به کیفر دل هایی که شکستی همین میوه دل دلت را می شکند تا بچشی...

بیا و تجدید رفتار کن و به همسر نشان بده مهربانی را تا نگوید بچه را ترجیح می دهی به همه کس و همه چیز...

بیا و به جای محبت افراطی به فرزندت کمی هوای خودتان دو نفر را هم داشته باش و درجه تب زندگی زناشویی ات را هم کنار درجه حرارت تن نازنین کمیل چک کن. که اگر دیر بجنبی نه استامینوفن چاره سازست و نه پاشویه و نه حوله نمدار بر تن عاشقاته هایتان.

بیا و از حالا مرد کوچک را بفرست شاگردی کند پیش پدرش و راه و رسمش دوست داشتنی شود.همان طور که تو روزی چند بار خدا را به خاطر داشتن حمید درزندگی ات شکر میکنی، گلابتونی هم همین حس را در کنار پسرت احساس کند و خدایش را شکر...

بیا از دو دهه ی با ارزش جوانی ات برای همسرت از ته دل مایه بگذار و هیچ مستحبی انجام نده و هیچ مکروهی رعایت نکن و بچسب به همسرت،به واجب زندگی ت و  باور کن با رضایت او از تو، همنشینان خوبی هنگامه ی نیاز،خواهی داشت...

بیا و برای کمیل از پدر خط و نشان بکش برایش، که اینطور باش مثل پدرت...

بیا و اجازه نده تن مردانه همسر تک و تنها به خواب رود به بهانه محبتت به کمیل.که روزی شاید این اتفاق برای همین کودکی که همه چیز را می فروشی به هوایش برایش پیش اید با کودکش... دلش را داری؟!

بیا و جبران کن شش ماه دوری عاطفی از خورشیدت را و خوب افتابگردانی باش برایش... وبدان که فرزندانتان ستاره های زندگی اند و نه افتاب... و فکر نکن این روش بی محبتی ست .که خودت هم ته دلت میدانی داری احساساتی فکر می کنی.

بیا و برای گردشها و تفریحاتی که تا قبل از به دنیا امدن کمیل مورد علاقه هر دویتان بود و به بهانه تن ظریف پسرک دلبند کنار گذاشته بودی و با این)مثلا!)فداکاری ات همسر را هم خانه نشین کرده بودی، وقت بگذار و زنده باش ...

 

بعدانوشت: به نظرم لازم بود نوشتن این پست.

 : همچنان دنبال فرصتی برای ری سایز کردن عکسای کمیلم تا البوم ماهانه شو بذارم.

 : شرمنده از بدقولی نوشتن ادامه خاطره بیمارستانم.هر چی تلاش می کنم فرصتش فراهم نمیشه.

 : کمیل هفت ماهش شد...بغل  

پسندها (3)

نظرات (4)

صبا
2 مرداد 94 17:52
بهاربانو جان چه نکات ارزنده و بجایی رو گوشزد کردی ازت ممنونم دوستم. منم رعایت این نکات خیلی برام مهم بوده و هست و همیشه دوست دارم عشقمون به همون شیرینی و داغی روزها و سالهای اول باشه و کاش مادرانگی هامون که یقینا جزء شیرینترین لحظات زندگیمون هستن ، عاشقانه های دونفره مون رو از یادمون نبرن... من خودم خیلی این نکته برام مهمه که فرزندمون باید شبها نظم خواب داشته باشه و اقلا دوساعتی زودتر از پدرومادر بخوابه تا اونها هم به دور از دغدغه های روزانه شون چند وقتی خلوت کنن باهم.توی ماه رمضون حساب خواب مهدیار ازدستم دررفته بود و حدود ساعت 12_1 همراه ما میخوابید و صبح ها هم که من تا 10 با مهدیار خواب بودم بعد از ماه رمضون دیگه عادتش دادم صبحها باهم 7.30 بیدار میشیم و شبها هم خودش حدود 10.30 به خواب میره و من و همسری هم فرصتی برای درددل های دونفره پیدا میکنیم. حتما سعی کن ازهمین کوچیکی به خواب کمیل جان نظم بدی دوست خوبم عاشقانه هاتون پایدار
بهاربانو
پاسخ
واقعا همینطوره.من از حدود دو ماهگی کمیل به خودم اومدم ودیدم تموم صحبتامون در مورد کمیله و وقتی خوابه خودمون حرفی برای گفتن نداریم. خیلی افسرده بودم.فکر میکردم دیگه نمی تونم همسر خوبی باشم. تو دو راهی عجیبی مونده بودم.خدا رو شکر کم کم با کمک همسر روال عادی زندگی مون اومد دستمون.کمیل هم ماه رمضون تا اذان صبح بیدار بود و کلا کم می خوابه.ولی دارم سعیمو میکنم تا بهتر شه.الان حدودای دوازده می خوابه.امیدوارم وضع بهتر از این هم بشه. برای شما هم همینطور بود؟ینی مهدیار کی خوابش منظم شد؟به نظرت تایم خواب کمیل نرماله؟ راستی صبا جان من چند باره میخوام تو وبت نظر بذارم . هرچی ارسال نظر میزنم ثبت نمیشه؟چیکارباید بکنم گلم؟
بابای ملیسا
2 مرداد 94 22:47
با سلام . ضمن تبریک به دلیل وبلاگ زیبا و پر محتواتون ، وبلاگ ملیسا خانم با عکسهای جدیدش به روز شد ، از شما دعوت می کنم تا از وبلاگ ملیسا خانم دختر بابایی دیدن بفرمائید . خوشحال میشیم اگر با نظراتتون روزهای خاطره انگیزی رو برای دخترم به ارمغان بیارید . منتظر حضور شما هستیم .
بهاربانو
پاسخ
اومدم
صبا
3 مرداد 94 15:39
سلام عزیزم مهدیار از حدود 5ماهگی بدون اینکه کار خاصی انجام بدم یکهو خوابش منظم شد البته پیش از اون هم خواب خوبی داشت ولی نظمش از 4_5ماهگی بود. ینی از ساعت حدود 9شب تا 7_8صبح میخوابید و فقط برای شیرخوردن بیدار میشد، شیرمیخورد و دوباره میخوابید، روزها هم دوساعت بیدار بود بعد دقیقا نیم ساعت تا 40دقیقه میخوابید و انگار براش ساعت کوک کرده باشم بیدار میشد و باز به مدت دوساعت بیدار بود و این روال تا شب که خواب شبانه شو بره ادامه داشت راستش خودمم این قدر نظم برام عجیب بود! کم کم که بزرگتر شد از خواب روزانه اش کم شد و درواقع الان فقط بعدازظهر دوساعتی میخوابه، ولی خواب شبش ازهمون بچگی بیشتر از 10.30_11 نرفته بجز ماه رمضون که چون روزه بودم و صبحها دوست داشتم بیشتر بخوابم مهدیارم بامن دیر بیدار میشد و از اونورهم شب دیرتر میخوابید که خداروشکر به روال قبل برش گردوندم بهارجان بچه هارو نمیشه باهم مقایسه کرد و این اصلا کار علمی نیست بعضی بچه ها ذاتا کم خواب یا پرخوابن و شاید هردوهم شرایطشون عادی و طبیعی باشه انشاالله کمیل جان هم نرماله، معمولا مادرایی که دوران بارداری کم خواب بودن بچه هاشون هم کم خواب میشن اینو خیلی دیدم، وجایی خوندم که مادرانی که توی بارداری خواب شب خوبی نداشتن بچه ها هم عادت میکنن و شب بیدار میشن. راجع به ارسال نظرهم نمیدونم شاید مشکل از بلاگ اسکای باشه خودم گاهی تو سایت دوستام این مشکلو داشتم ولی بعد دوباره رفتم نظرم رو ثبت کردم...شرمندتم
بهاربانو
پاسخ
چه خوب. اره دقیقا... می دونی،من زیاد ادم خوابالویی نیستم.کمیل هم نسبت به بقیه بچه های هم سن و سالش کم خواب تره.منظورم مقایسه نیس. ولی به نظرم اومد یه بچه دوساله خوابش کمتر از یه هفت ماه ست که البته در این مورد صدق نکرده... برای نظر دادن هم دوباره سعیمو می کنم.من مطالبت رو می خونم ولی تعداد دوستای خوبم زیاده و نمی تونم تک تک ظنر بذارم.ایشالله چندتا واحد درسی مو پاس کنم یه کم سرم خلوت تر میشه. حمل بر کم محبتی نشه عزیزم.دشمنت شرمنده
مامان فاطمه سادات
8 مرداد 94 15:50
سلام بهار جون مثل همیشه عالی بود اینایی که میگی برا من شدیدا وجود داشت الآن هم به صورت کمرنگی هستش که با خوندن متن شما میخوام سعی کنم که دیگه نباشه
بهاربانو
پاسخ
خوشحالم که به دردت خوردن عزیزم.قربونت.موفق میشی مطمئن باش