کمیلکمیل، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

دوران مادرانه

نه ماهگیت مبارک گل مامان

یکم مهر شد و نه ماهه شدی ... بزرگ شدی، یه دفعه خیلی بزرگ شدی . چه کارا و شیطنت هایی که یاد نگرفتی و چه عادتای جدید که پیدا نکردی . شیطونی هات سر به فلک گذاشته و مامان و باباجون ها از دستت فراری اند دست زدن رو یادگرفتی و هرکی بهت میگه کمیل دس دسی کن،دست میزنی . با اهنگای برنامه خندوانه دست میزنی و کلا وقتی اوضاع جوری پیش میره که باب میلته دست میزنی،و ما می فهمیم خوشحالی . خیلی تلویزیون میبینی،اگهی های بازرگانی و تصاویر انیمیشنی جذبت میکنن،و منم سعی میکنم تا حدممکن دور از تی وی بنشونمت . جایی خوندم به ازای هر هفت اینچ اندازه تی وی باید یک متر ازش فاصله گرفت،روی همین حساب شما رو روی دورترین مبل می نشونم . کتابای تاتی با...
11 مهر 1394

جا افتاده ها...

(این یادداشتها رو تازه کشف کردم تو یکی از پوشه های گوشیم...گذری به شش ماهگی پسرم...) مثل دیشبی دیشب حمید خسته بود و ساعتای یازده و نیم خوابید . کمیل خوابشو گرفته بود و داشت برای شب زنده داریش بیدار میشد ! که چند لحظ بعد هم بیدارشد . من و کمیل ساعت یک و نیم بامداد : من: لالا لالا لالا لالا ... بخواب نازم ... گل یاسم ... کمیل : ( چشما اندازه توپ گلف،در جستجوی وسایل جالب اتاق ) اووووووم ... اووووووم .... اَبووووووو ... اَبوووو ....( همه ی اینا رو با ناز و کشدار هم میگه نصفه شبی !!)   اره یا نه ! ؟ صبح ها وقتایی که کمیل میخواد بیدار شه و غلت زدنا و پهلو به پهلو شدناش مال خواب دیدن نیست،فقط یه راه فهمیدن...
30 شهريور 1394

تو چی غذا بخورم مامان جون؟!!!

یکی از مهمترین چالش های بچه داری بنده انتخاب نوع ظرف طبخ غذا بود برای اقا کمیل مون . کلی سایت دیدم و سرچ کردم . کلی مقاله خودم و حرفای باتجربه ترها رو بالا و پایین کردم . ظروف موجود غذای کودک تو بازار چند جور جنس اند . فراوون ترین ست قابلمه کودک تفلونه . که تو تمام فروشگاه های دم دستی،معتبر و حتی برند سیسمونی در انواع مدل های جور و واجور و با انواع طرح های جذاب به وفور یافت میشه . اصولا این نوع ظروف تماما تفلون نیستند . جنس اصلی قابلمه روی هست با روکشی از تفلون که در برابر حرارت مقاومه و آب نمیشه . استفاده از این ظروف بین خودمون بزرگ ترها هم خیلی شایعه به همون دلایلی که بالاتر گفتم . اشکال این نوع ظروف اینه که روکش تفلونیش به مرور زمان ...
30 شهريور 1394

پسر که داشته باشی...

پسر که داشته باشی ، اتاق سیسمونی نوزادت رنگ اسمان میگیرد و روی ابرها سیر میکنی پسر که داشته باشی ، خیالت از تربیتش مطمئن است و می دانی پا جای پای پدرش خواهد گذاشت و چه از این بهتر پسر که داشته باشی ، از همین حالا برای شب دامادی ش قند توی دلت اب میشود تا توی رخت دامادی کنار فرشته ش ببینی ش پسر که داشته باشی ، باید تمام بازار را بگردی دنبال یک دست لباس خوب و قشنگ، برخلاف لباس های دخترانه جینگیلی که از سر و روی فروشگاه ها می بارند و تادلت بخواهد متنوعند. ولی اگر صبوری کنی،دست آخر میرسی به لباسی برازنده ی کاکل به سرت که هر وقت تنش میکنی ذوق مرگ میشوی که انقدر آقا میشود تویشان. پسر که داشته باشی ، بابایش حسود میشود و حسادت م...
10 شهريور 1394

لب جوی نشسته ایم و گذر عمر میکنیم اینجوری...

این روزا کمیل می تونه تا حداکثر یک دقیقه بدون کمک بشینه.نهایتش دو دقیقه ست دیگه، بعدش اگه حواسمون بهش نباشه میفته؛ که البته چند باری پیش اومده.الان با بالشت ایمنیش می کنیم.دیگه باید براش صندلی غذا بگیرم تا غذا دادنش راحت تر شه و ریخت و پاش هاش هم کمتر. دوستان گاهی امیدواری میدن که ببرش دکتر! چرا نمی تونه بشینه یا چهار دست و پا بره یا حتی سینه خیز. اوایل خیلی نگران شدم، حتی به فکر ویزیتش افتادم؛ خدا سایه پدر و مادرها رو روی سرما جوون های بی تجربه حفظ کنه، مادرم وقتی شنید چرا دارم میبرمش کلینیک کلی بهم خندید و از تفاوتهای شخصیتی بچه ها گفت و دلمو قرص کرد. چیزایی رو می خواستم از یکی بشنوم تا حالمو بهتر کنه گفت. از دختر بچه سه ساله ای توی ...
6 شهريور 1394

کمیل شیرین من

دارم نماز میخونم . کمیل که با فاصله پشتم دراز کشیده بود به سمت کنارم کمی وول خورده . میرم رکوع ... صدای غش غش خندیدنش بلند میشه . تو نماز کنجکاو میشم به چی داره اینقدر باهیجان می خنده ! میرم سجده ... دوباره صداش گوشمو پر میکنه ... دوباره و دوباره ... باهر حرکت من . آهاااااااااااااان ... نیم وجبی داره به تکونای من میخنده ! تا آخر نماز نمی فهمم چی خوندم . صدای کمیل مدام می پیچه تو خونه ... غش کرده از خنده .( حمید داره نگاهمون میکنه و شیطنت امیز لبخند میزنه .) خدایا می دونم خیلی پرروئیه ... ولی این نمازای نصفه و نیمه مون رو بپذیر دیگه ... ******* کمیل عاشق سوارشدن روی شونه هامونه . تا میذاریش روی کول ومی تونه با گرفتن موها ی...
19 مرداد 1394

مادر شگفت انگیز

خیلی وقته دارم به این فکر میکنم ای کاش میشد مثل شخصیت مادره تو انیمیشین چهارشگفت انگیز باشم؛ همه جامو کش بدم ! مثل الانی که تو اتاق نشستم و به کمیل شیر میدم، دستامو برسونم تا آشپزخونه ناهار رو تا رسیدن حمید حاضرکنم . ظرفهای مونده رو بشورم و ... . یا برسونمشون تا هال و وسایل بازی ریخته و پاشیده رو جمع کنم و ... . چی مییییییشد اگه میشد !!!  
19 مرداد 1394